همه پَرنده ها قلب ِتوست
خواب دیدم اتاقم پر از پرنده شده بود
پرنده های زرد و آبی و قرمز پرنده های رنگارنگ ..
و من با تعجب از خود میپرسیدم من که یک پرنده بیشتر ندارم !!
اینهمه پرنده اینجا چه کار میکند ؟!
آن وقت برای اینکه پرنده ها فرار نکنند چند قفس بزرگ آوردم
آخر داشتم میوهای یک گربه را میشنیدم ..
همه را یکی یکی میگرفتم و داخل قفس می انداختم
آن ها هم هیچ تلاشی برای رهایی نمیکردند خیلی آرام بودند !
چند تایی هم مریض بودند ، بنفش شدند و مـُردند .. تعبیرش را هم نمیدانم
لابد به خاطر غذای ِنخورده دیشب است !
*می شود قلبت
از سینه ات بزند بیرون ؟
به سوی من پر باز کند
پرنده شود ؟
من اینجا بنشینم
روی تخته سنگ تنم
به پرنده های آسمان نگاه کنم ؟
می شود ؟
از امروز
همه ی پرنده ها
قلب توست ..
نظرات شما عزیزان: